فهرست مطالب
آه، تیر ناناگ. مسلماً یکی از محبوبترین مکانهایی است که در بسیاری از افسانهها و افسانههای اساطیر ایرلندی وجود دارد.
اگر با سرزمین جادویی تیر نا نوگ آشنایی ندارید، این مکانی بود که اعتقاد بر این بود که هر کسی که به آن برسد، جوانی ابدی خواهد داشت.
در راهنمای زیر، همه چیز را از داستان اویسین و سفر او به سرزمین افسانه ای تا جایی که آن را پیدا کنید و خیلی چیزهای دیگر را کشف خواهید کرد.
Tír na Nóg چیست؟
سالها پیش، مردم بر این باور بودند که سرزمین جوانی ابدی وجود دارد. طبق افسانه ها، اگر شخصی به تیر نا ناگ می رسید، همان سنی باقی می ماند که در زمان ورود به آن بود.
تصور بر این بود که سرزمین جوانی ابدی جایی در این سرزمین وجود دارد. دریای غربی و اینجا بود که کسانی که آنقدر شجاع بودند که آن را پیدا کنند، سرزمینی با زیبایی بینظیر را کشف میکردند که تنها عده معدودی آن را تجربه میکردند.
داستان اویسین
عکس از گورودنکوف (Shutterstock)
داستان Oisin و Tír na nÓg یکی از محبوب ترین داستان های فولکلور ایرلندی است. اکنون، اگر قبلاً نام اویسین را نشنیدهاید، او پسر جنگجوی بزرگ ایرلندی، فیون مککامهیل بود.
اویزین شاعری محترم و یکی از اعضای فیانا بود. در یک گردش برای شکار آهو با فیانا بود که این داستان شروع شد.
Oisin و Fianna پس از یک صبح شلوغ شکار در شهرستان در حال استراحت بودند.کری وقتی صدای نزدیک شدن اسبی را شنیدند.
آنها به بالا نگاه کردند و زنی را دیدند که سوار بر اسب سفید زیبایی بود. زیبایی زن گروه مردان را در سکوت فرو برد.
دختر تیر نا نوگ
معلوم شد که این زن معمولی نیست. او مانند یک شاهزاده خانم لباس پوشیده بود و موهای بلندی داشت. وقتی نزدیکتر شد، فیون احساس کرد که چیزی از دست رفته است.
او با پریدن از روی پاهای او فریاد زد که زن متوقف شود و کار خود را اعلام کند. او در پاسخ گفت که نامش نیام، دختر پادشاه تیر نا ان اوگ است.
او در ادامه توضیح داد که از جنگجوی دلاوری به نام اویسین شنیده بود که می خواست به او پیشنهاد ماجراجویی بدهد. او می خواست که اویسین با او به سرزمین تیر نا نوگ بازگردد.
فیون غافلگیر شد. این زن مرموز که از ناکجاآبادی سوار بر اسب سفید آمده بود، می خواست پسرش را به سرزمین جوانی ابدی ببرد، جایی که دیگر هرگز او را نمی دید؟ شانسی نیست!
سرزمین جوانی
اویسین مست از عشق بود. او هرگز چنین زنی را ندیده بود. نگاهی به پدرش انداخت و فیون فوراً فهمید که این آخرین باری است که پسرش را می بیند.
اویزین خداحافظی کرد و با نیام ایرلند را ترک کرد. این جفت چندین روز و شب بدون توقف بر روی خشکی و دریای طوفانی سفر کردند.
همچنین ببینید: 26 مورد از بهترین هتل های اسپا در ایرلند با چیزی برای هر بودجهاسب نیام به سرعت سفر کرد و اویسین کمی به آنهایی که پشت سر گذاشته بود فکر می کرد.در نهایت، آن دو به تیر نا نوگ بازگشتند، جایی که جشن عظیمی در انتظارش بود.
همچنین ببینید: 13 مورد از بهترین سواحل نزدیک بلفاست (3 تا زیر 30 دقیقه فاصله دارند)پادشاه و مردم تیر نا نوگ برای ورود اویسین جشنی تدارک دیده بودند و او بلافاصله احساس کرد که در خانه است. Tír na nÓg هر چیزی بود که او تصور می کرد.
Oisin توسط بسیاری در Tír na nÓg تحسین شد. او داستان های باورنکردنی از دوران خود با Fianna تعریف کرد و او دست زیباترین زن این سرزمین را به دست آورده بود.
سیصد سال در یک چشم بهم زدن
مدتها قبل، اویسین و نیامه ازدواج کرده بودند. زمان در Tír na nÓg به سرعت سپری شد و اگرچه اویسین دلتنگ خانوادهاش در ایرلند شد، اما از زندگی جدید خود در این سرزمین جادویی پشیمان نشد.
Oisin به سرعت زمان را از دست داد. سه سال در Tír na NÓg در واقع سیصد سال قبل در ایرلند و فراتر از آن بود. او خوشحال بود، اما در نهایت دچار دلتنگی شد.
یک شب اویسین با نیام نشست و اشتیاق خود را برای بازگشت به خانه ابراز کرد. اگرچه او نمیخواست او تیر ناوگ را ترک کند، اما فهمید.
او اسب سفید جادویی خود را به او داد و توضیح داد که چگونه به ایرلند بازگردد. همه چیز برای اویسین ساده به نظر می رسید. سپس نیام آخرین اخطار را به او داد.
اگر پای اویسین در ایرلند به زمین میخورد یا حتی یک انگشت پا در خاک ایرلند میافتاد، او هرگز نمیتوانست به Tir na nOg برگردد.
بازگشت Oisin به ایرلند
Oisin با روحیه خوب Tir na nOg را ترک کرد.در ذهنش، او فقط سه سال دور بود. او مشتاقانه منتظر بود تا یک بار دیگر خانواده و دوستانش را ببیند.
اما، زمانی که در نهایت به ایرلند بازگشت، شوکه شد. همه چیز عوض شده بود. پدرش، فیانا و همه دوستان و خانوادهاش ناپدید شده بودند.
اویسین در حالتی مضطرب بود که گروهی از مردان را در دوردست دید که میکوشند یک صخره بزرگ را جابجا کنند. او به سمت مردان رفت و به او کمک کرد.
حالا، اویسین فراموش نکرده بود که نیام در تیر ناوگ به او چه گفت. او می دانست که نباید به خاک ایرلند دست بزند. بنابراین، او تصمیم گرفت که اگر خودش را در زین اسب بچرخاند، همچنان می تواند به حرکت سنگ کمک کند.
گروه هل دادند و هل دادند و سنگ به آرامی شروع به تسلیم شدن کرد. پس از آن بود که زین پاره شد و اویسین مستقیماً به خاک ایرلند افتاد. . اسب فرار کرد و او احساس کرد که شروع به چروکیدن کرد. انگار بدنش در عرض چند ثانیه سیصد سال پیر می شد.
اوسین به سرعت پیرترین مرد ایرلند شد. مردهای اطرافش وحشت کردند. آنها تصمیم گرفتند که تنها کاری که باید انجام دهند این است که اویسین را نزد یک قدیس بیاورند.
و چه قدیس قدرتمندتر از قدیس حامی ایرلند، سنت پاتریک است. سنت پاتریک با اویسین نشست و به داستان او گوش داد. او به اویسین توضیح داد که زمان در تیر نا به گونه ای دیگر کار می کندnOg.
او توضیح داد که پدرش، فیون بزرگ، و همه کسانی که میشناخت مدتهاست که از دنیا رفتهاند. اویسین تسلی ناپذیر بود.
تیر نا نوگ و بدبختی را که برایش آورده بود نفرین کرد. اویسین به سرعت پیر شد و دیری نگذشت که از دنیا رفت.
اگر از این داستان لذت بردید، در راهنمای ما به بهترین اسطوره های ایرلندی و وحشتناک ترین داستان های فولکلور ایرلندی چیزهای بیشتری خواهید یافت. .